در مدرسه های دینی دخترانه ی افغانستان چی میگذرد؟
ZP نویسنده:
طالبان پس از تسلط بر افغانستان با اتخاذ سیاستهای افراطی دینی، آموزش برای دختران را ممنوع کردند. سپس به تدریج تلاش کردند تا دختران را به سمت مدارس دینی سوق دهند. آنان با ایجاد مدارس مختلف، دختران نوجوان را به یادگیری آموزههای افراطی اسلامی در این مدارس مشغول کردهاند. در یک سال اخیر، شاهد افزایش چشمگیر حضور دختران در این مدارس بودهایم.در برخی از مدارس دینی تحت تأثیر ایدئولوژیهای محافظهکارانه و افراطی، به دختران آموزشهایی داده میشود که بر نقشهای سنتی و مطیع بودن آنها نسبت به مردان تأکید میکند. در این شرایط، دختران ممکن است تربیت شوند که وظیفه اصلی آنها اطاعت و خدمت به مردان باشد و حقوق بینالمللی زنان، از جمله برابری جنسیتی و استقلال شخصی، به طور کامل نادیده گرفته شود یا کماهمیت جلوه داده شود.
این نوع آموزشها میتواند به ترویج نقشهای جنسیتی محدود و تقویت این باور منجر شود که زنان فقط در چارچوبهای خاصی از زندگی اجتماعی و خانوادگی، مانند همسر یا مادر، ارزش دارند. در چنین نظامهایی، نقش زنان به تبعیت از مردان و پذیرش قوانین نابرابر خلاصه میشود.
در این زمینه، نگرانی اصلی این است که دختران در چنین مدارسی، نه تنها از آموزشهای علمی و ساینسی محروم میشوند، بلکه از حقوق اولیه انسانی خود مانند حق انتخاب، برابری و استقلال نیز غافل میمانند. آنها ممکن است با تعالیمی مواجه شوند که نقشها و وظایف آنها را به صورت اجباری در چارچوبی محدود تعریف میکند و به جای تقویت قدرت و استقلال فردی، آنها را به سمت فرمانبرداری بیچونوچرا از مردان سوق میدهد.
این نوع آموزشها میتواند منجر به نادیده گرفتن حقوق بشر و معیارهای بینالمللی تعیینشده برای زنان شود، از جمله حقوق مربوط به آموزش، کار، انتخاب همسر و زندگی مستقل. در این شرایط، بسیاری از دختران ممکن است خود را صرفاً به عنوان ابزاری در خدمت مردان و بدون حق و حقوق کامل ببینند، که در واقع به نوعی از “بردگی ذهنی” منجر میشود.
این موضوع یک چالش جدی در جوامعی است که تحت ایدئولوژیهای سختگیرانه و افراطی عمل میکنند و برای مقابله با آن باید از طریق آموزشهای جامعتر، آگاهیبخشی و ارتقای حقوق زنان در سطح بینالمللی تلاش شود.
این موضوع که برخی از مدارس دینی تحت تأثیر ایدئولوژیهای محافظهکارانه و افراطی به آموزش نقشهای جنسیتی محدود و سنتی به دختران میپردازند، میتواند تأثیرات عمیق و گستردهای بر زندگی زنان و جامعه داشته باشد. این نوع آموزشها نه تنها حقوق و آزادیهای فردی زنان را محدود میکند، بلکه توسعه جامعه را نیز با چالشهای جدی روبرو میسازد.
در ارتباط به اثرات این آموزش های افراطی در جامعه میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱. نادیده گرفتن حقوق بینالمللی زنان:
در چنین نظامهای آموزشی، اصول و ارزشهای حقوق بشر، از جمله برابری جنسیتی و حقوق زنان، به صورت عمدی نادیده گرفته میشوند. دختران در این سیستمها به عنوان موجوداتی فرودستتر از مردان تربیت میشوند که نقش اصلی آنها اطاعت از مردان و خدمت به آنهاست. این نگاه باعث میشود که حقوق زنان، مانند حق تحصیل، حق کار، و حق انتخاب آزادانه در زمینههای مختلف زندگی، بهطور کامل یا جزئی از آنها گرفته شود.
۲. تقویت کلیشههای جنسیتی:
یکی از اثرات این آموزشها، تقویت کلیشههای جنسیتی است که بر مبنای آنها زنان به عنوان موجوداتی ضعیف، ناتوان و نیازمند به هدایت و کنترل مردان شناخته میشوند. این کلیشهها نه تنها فرصتهای زنان برای پیشرفت در زندگی شخصی و حرفهای را محدود میکنند، بلکه به تضعیف اعتماد به نفس و استقلال فکری آنها نیز منجر میشوند. زنان در این شرایط به گونهای تربیت میشوند که تصور میکنند تنها در نقشهایی مانند همسر و مادر میتوانند مفید و محترم باشند.
۳. محرومیت از آموزشهای علمی و ساینسی:
یکی دیگر از پیامدهای این سیستمهای آموزشی، محرومیت دختران از آموزشهای علمی و ساینسی است. در بسیاری از این مدارس، تمرکز آموزش بر موضوعات مذهبی و ایدئولوژیک است و کمتر به علوم پایه و مدرن توجه میشود. این امر باعث میشود که دختران از دانش و مهارتهای ضروری برای مشارکت فعال در جامعه مدرن و رقابت در بازار کار محروم شوند. نتیجه این محرومیت، کاهش فرصتهای شغلی و اقتصادی برای زنان و تداوم وابستگی اقتصادی آنها به مردان است.
۴. ایجاد یک چرخه مداوم نابرابری:
این نوع آموزشها، نه تنها نسل فعلی دختران، بلکه نسلهای آینده را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. زنانی که در این سیستمها تربیت میشوند، به احتمال زیاد همان ارزشها و باورهای محدودکننده را به فرزندان خود منتقل میکنند. این چرخه مداوم نابرابری جنسیتی، جامعه را از دستیابی به توسعه پایدار و عدالت اجتماعی باز میدارد.
۵. پیامدهای روانی و اجتماعی:
آموزشهایی که بر تبعیت و خدمت به مردان تأکید میکنند، میتوانند تأثیرات منفی روانی و اجتماعی بر دختران بگذارند. این نوع تربیت باعث کاهش اعتماد به نفس و احساس ارزشمندی در زنان میشود و آنها را در معرض خطرات بیشتری از جمله خشونتهای خانگی و روانی قرار میدهد. همچنین، این زنان ممکن است در برابر ظلم و نابرابریهای اجتماعی کمتر مقاومت کنند و از پذیرش وضعیت موجود به عنوان “طبیعی” یا “الهی” خودداری کنند.
۶. ضرورت مقابله و تغییر:
برای مقابله با این نوع آموزشها و تأثیرات منفی آنها، نیاز به تلاشهای گستردهای در سطح ملی و بینالمللی وجود دارد. یکی از راههای مؤثر، ترویج آموزشهای جامع و فراگیر است که نه تنها علوم پایه و مدرن را شامل شود، بلکه به ارتقای آگاهیهای حقوقی و اجتماعی زنان نیز بپردازد. همچنین، نقش سازمانهای بینالمللی، نهادهای حقوق بشری، و جامعه مدنی در نظارت و مبارزه با چنین سیستمهایی بسیار حائز اهمیت است.
۷. ترویج برابری جنسیتی:
ترویج برابری جنسیتی و حقوق زنان باید به عنوان یکی از اولویتهای اصلی دولتها و جوامع در نظر گرفته شود. این امر میتواند از طریق اصلاح قوانین، افزایش دسترسی زنان به آموزشهای با کیفیت، و حمایت از حقوق زنان در حوزههای مختلف زندگی عملی شود. همچنین، مبارزه با ایدئولوژیهای افراطی و ترویج ارزشهای انسانی و جهانی در مدارس و جوامع میتواند به تقویت حقوق و آزادیهای زنان کمک کند.
در نهایت، این مسأله تنها به زنان مربوط نمیشود؛ بلکه تأثیرات آن بر جامعه بهطور کلی قابل مشاهده است. جوامعی که بر نابرابری جنسیتی و نقشهای محدود برای زنان تأکید میکنند، در دستیابی به توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی نیز دچار مشکل خواهند شد. برای ایجاد یک جامعه عادلانه و پایدار، نیاز است که برابری جنسیتی و حقوق انسانی همگان، از جمله زنان، بهطور کامل و بدون تبعیض رعایت شود.
آینده شغلی زنان بعد از فراغت ازین مدارس
زنانی که از این نوع مدارس دینی فارغالتحصیل میشوند، معمولاً با محدودیتهای زیادی در انتخاب شغل مواجه هستند. این مدارس به دلیل تأکید بر نقشهای سنتی زنان و آموزشهای محدود، فرصتهای شغلی زنان را به مشاغل خاص و معمولاً در چارچوبهای سنتی و محدود جنسیتی محدود میکنند. برخی از مشاغلی که ممکن است این زنان بتوانند داشته باشند، عبارتاند از:
۱. معلم یا مربی در مدارس دینی:
بسیاری از این زنان ممکن است به تدریس در همان مدارس دینی مشغول شوند که در آن تحصیل کردهاند. این نقش شامل آموزش مباحث مذهبی و ایدئولوژیک به دختران نسل بعدی است.
۲. کارهای خانگی:
زنان ممکن است به انجام کارهای خانگی برای دیگران مشغول شوند. این شغلها شامل آشپزی، نظافت، و پرستاری از کودکان و سالمندان است. این نوع کارها معمولاً با دستمزد پایین و بدون امنیت شغلی همراه هستند.
۳.مشاغل در حوزههای زنانه:
برخی از این زنان ممکن است به مشاغلی در حوزههای زنانه مانند خیاطی، قالیبافی، یا صنایع دستی مشغول شوند. این نوع مشاغل معمولاً در خانه انجام میشوند و درآمد محدودی دارند.
۴. مشاغل مرتبط با خدمات مذهبی:
در برخی موارد، این زنان ممکن است به فعالیتهایی مانند اجرای مراسم مذهبی برای زنان، تدریس قرآن، یا مشاوره مذهبی برای زنان دیگر مشغول شوند.
۵. ازدواج و زندگی به عنوان همسر و مادر:
در بسیاری از این جوامع، ازدواج و ایفای نقش همسر و مادر به عنوان اصلیترین وظیفه زنان تلقی میشود. در نتیجه، بسیاری از زنان پس از فارغالتحصیلی، بیشتر تمرکزشان بر اداره خانه و خانواده قرار میگیرد و به فعالیتهای اقتصادی یا شغلی خارج از خانه روی نمیآورند.
۶. محدودیتها در مشاغل عمومی:
به دلیل عدم آموزشهای علمی و ساینسی و نیز باورهای سنتی در این مدارس، زنانی که از این مدارس فارغالتحصیل میشوند، معمولاً دسترسی به مشاغل حرفهای مانند صحت، حقوق، انجنیری، یا مدیریت ندارند. این مشاغل نیازمند تحصیلات و مهارتهایی هستند که این زنان در مدارس دینی به دست نمیآورند.
۷. چالشهای پیش رو:
به طور کلی، این زنان با چالشهای زیادی برای دستیابی به استقلال مالی و حرفهای مواجه هستند. عدم دسترسی به آموزشهای با کیفیت، محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی، و تأکید بر نقشهای سنتی، باعث میشود که بسیاری از این زنان نتوانند به طور کامل از ظرفیتهای خود برای مشارکت در زندگی اجتماعی و اقتصادی بهرهبرداری کنند.
برای تغییر این وضعیت، نیاز به اصلاحات اساسی در نظامهای آموزشی و ترویج برابری جنسیتی در جوامع وجود دارد تا زنان بتوانند به فرصتهای شغلی برابر با مردان دسترسی پیدا کنند و زندگی مستقلی داشته باشند.
نقش این زنان در آینده فرزندان
زنانی که در این مدارس دینی با تأثیرات ایدئولوژیهای محافظهکارانه و افراطی درس خواندهاند، نقش مهم و تأثیرگذاری در تربیت فرزندان خود دارند. تربیت این زنان معمولاً بر پایه ارزشهای سنتی و نقشهای جنسیتی محدود بنا شده، و این نگرشها بهطور مستقیم یا غیرمستقیم به فرزندان آنها منتقل میشود. تأثیرات چنین تربیتی میتواند جنبههای مختلف زندگی کودکان، از جمله نقشهای جنسیتی، باورها، و رفتارهای اجتماعی آنها را شکل دهد.
- ترویج نقشهای سنتی جنسیتی:
این زنان به احتمال زیاد باورهای سنتی و محافظهکارانه را در تربیت فرزندان خود به کار میگیرند. پسران ممکن است به عنوان سرپرست خانواده و تصمیمگیرنده تربیت شوند، در حالی که دختران به نقشهای سنتی همسر و مادر آموزش داده میشوند. این نوع تربیت میتواند به تقویت کلیشههای جنسیتی و ادامه دادن نابرابریهای جنسیتی در نسلهای بعدی منجر شود.
- تأکید بر اطاعت و تبعیت:
در چنین تربیتی، اصول اطاعت و تبعیت از والدین و بهویژه از مردان خانواده بسیار برجسته است. دختران یاد میگیرند که مطیع باشند و از مردان پیروی کنند، در حالی که پسران ممکن است تشویق شوند که نقشهای رهبری و اقتدار را بپذیرند. این نوع تربیت میتواند منجر به محدودیتهای زیادی در تواناییهای فرزندان برای تصمیمگیری مستقل و پیگیری علاقهها و اهداف شخصی خود شود.
۳. محدودیت در آموزش و پرورش:
زنانی که در این مدارس درس خواندهاند، ممکن است دیدگاههای محدودی در مورد اهمیت و محتوای آموزش داشته باشند. به همین دلیل، ممکن است اولویت کمتری به تحصیلات فرزندان خود، بهویژه دختران، بدهند. این میتواند منجر به محرومیت کودکان از آموزشهای علمی و مدرن شود و فرصتهای شغلی و اجتماعی آنها را در آینده محدود کند.
۴. ترویج ارزشهای مذهبی و ایدئولوژیک:
این زنان ممکن است ارزشهای مذهبی و ایدئولوژیکی که خود یاد گرفتهاند را به فرزندان خود منتقل کنند. این ارزشها میتواند شامل تأکید بر نقش دین در زندگی، رعایت شدید اصول مذهبی، و پیروی از قوانین و مقررات مذهبی باشد. در این نوع تربیت، ممکن است تمرکز زیادی بر امور دینی و کمبود توجه به سایر جنبههای زندگی مانند هنر، علوم، و ورزش وجود داشته باشد.
۵. تأثیر بر روابط اجتماعی و تعاملات:
تربیت بر اساس ارزشهای محافظهکارانه میتواند بر روابط اجتماعی کودکان و نحوه تعامل آنها با دیگران تأثیر بگذارد. این کودکان ممکن است با نگرشهای محدود نسبت به جنس مخالف یا افراد با دیدگاههای متفاوت بزرگ شوند و توانایی تعامل مؤثر و سازنده در یک جامعه متنوع را نداشته باشند.
۶. تأثیر بر هویت فردی:
این نوع تربیت میتواند بر هویت فردی کودکان تأثیرات عمیقی داشته باشد. دختران ممکن است احساس کنند که ارزش و هویت آنها تنها در نقشهای سنتی خانوادگی تعریف میشود، در حالی که پسران ممکن است با فشارهای سنگینی برای ایفای نقشهای مردانه سنتی مواجه شوند.
۷.چالشهای تربیتی:
این نوع تربیت به چالشهای متعددی منجر میشود که میتواند از شکوفایی کامل ظرفیتهای فردی کودکان جلوگیری کند. کودکانی که در این چارچوبها بزرگ میشوند، ممکن است در مواجهه با جهان مدرن و متنوع دچار تضاد و سردرگمی شوند.
و به این ترتیب طالبان به هدف اصلی شان که همانا تولید نسل جاهل که طرفدار اصلی این گروه باشند میرسند و حتی بعد از سقوط حکومت طالبان افغانستان تا سال ها میزبان این ایدئولوژی افراطی خواهد بود.
برای مقابله با این چالشها، آموزش و پرورش جامع و فراگیر که بر حقوق برابر، توسعه فردی و اجتماعی، و اهمیت یادگیری مادامالعمر تأکید دارد، ضروری است. همچنین، در مدت این سه سال که طالبان بر افغانستان حکومت میکنند سازمان های جهانی حقوق بشر تنها با محکوم کردن فعالیت های افراطی طالبان اکتفا کرده اند که نمی توانند نتیجه موثری در این روند داشته باشد. این سکوت و بی تفاوتی جهانیان در چند سال آینده افغانستان را تبدیل به مرکز تولید تروریست جهانی خواهد کرد که دامنه ی آن به کشور های خارجی نیز انتشار میکند.
ZP از یک پوهنتون پزشکی در ولایت بلخ فارغ التحصیل شد و سپس به عنوان رئیس یکی از دانشکده های آن و درعین حال به عنوان قابله حرفه ای کار کرد. او امروز برای یک سازمان غیردولتی در ولایت هرات کار می کند.
توجه: مسئولیت محتوای مقاله به عهده نویسنده می باشد. شبکه افغان دیاسپورا در قبال اظهارات نادرست در این مقاله مسئولیتی نخواهد داشت.