زنی در برابر طوفان
ZP
زنی بنام رخسار در ولایت کابل زندگی میکرد که با عزمی راسخ و قلبی بزرگ بود او تمام زندگیاش را وقف دفاع از حقوق زنان و کودکان کرده بود. در دوران جمهوریت، او در وزارت امور زنان کار میکرد و به عنوان مدافع حقوق زنانی که تحت انواع خشونت قرار میگرفتند، شناخته شده بود. کار او نه فقط یک شغل، بلکه رسالت زندگیاش بود. او در تمام عمر خود برای زنان و دختران افغانستان تلاش کرده بود تا صدایشان شنیده شود و حقوقشان رعایت گردد.
اما با تغییرات سیاسی در افغانستان و به قدرت رسیدن طالبان در ماه آگست ۲۰۲۱، همه چیز به سرعت دگرگون شد. وزارت امور زنان به وزارت امر به معروف و نهی از منکر تبدیل شد و تمامی فعالیتهای آن محدود به کنترل و سرکوب زنان گردید. رخسار، که در طول زندگیاش برای آزادی و حقوق زنان جنگیده بود، ناگهان با بیکاری مواجه شد و احساس بیفایدگی و افسردگی شدیدی به سراغش آمد.
رخسار پس از فوت شوهرش، تنها حمایتکننده مالی خانواده بود. او در خانهای کرایی با پسران و دخترانش زندگی میکرد و حالا با بیکاریاش نگرانی عمیقی نسبت به آینده آنها پیدا کرده بود. هر روز برای رخسار یک مبارزه جدید بود. با مشکلات شدید مالی مواجه شده بود پسرانش نیز بیکار بودند و برای دریافت کار به هر سو تلاش میکردند نتیجه ی نداشت.
رخسار از همان ابتدا تلاش کرده بود تا پسرانش را به گونهای تربیت کند که با احترام و برابری به دیگران، به ویژه به زنان، نگاه کنند. او معتقد بود که رفتار صحیح و انسانی با زنان از خانواده آغاز میشود و برای همین از سنین کودکی به پسرانش آموزش میداد که هیچگاه نباید احساس برتری نسبت به جنس مخالف داشته باشند.
رخسار از تجربیات خود در کار با زنان قربانی خشونتهای خانگی و اجتماعی برای آموزش پسرانش استفاده میکرد. او به آنها میآموخت که زنان همانند مردان دارای حقوق برابر هستند و هیچ کس نباید به دلیل جنسیتش مورد تبعیض یا خشونت قرار گیرد. او به پسرانش یادآور میشد که احترام به زنان و دختران، احترام به انسانیت و ارزشهای اخلاقی است.
رخسار همچنین به پسرانش میآموخت که چگونه در موقعیتهای مختلف واکنش نشان دهند و همواره به جایگاه زنان در جامعه احترام بگذارند. او به آنها تأکید میکرد که یک مرد واقعی کسی است که از قدرت خود برای حمایت از زنان استفاده کند، نه برای تسلط یا تحمیل اراده خود.
در برابر تاریکی
اما تغییرات گسترده و محدودیتهای افراطی طالبان تأثیرات عمیقی بر زندگی رخسار و خانوادهاش گذاشت. او به تدریج متوجه شد که عقاید پسرانش در حال تغییر است. آنها که زمانی با مادرشان همنظر بودند و به حقوق زنان و آزادیها احترام میگذاشتند، حالا به آرامی با ذهنیت طالبان همسو شده و تحت تأثیر تغییرات اجتماعی و فشارهای جدید قرار گرفته بودند.
رخسار هر روز با نگرانکنندهتر شدن این وضعیت، احساساتی از اندوه و ناامیدی را تجربه میکرد. او شاهد بود که پسرانش به تدریج تحت تأثیر تبلیغات طالبان قرار گرفته و به نظرات و عقایدی که پیشتر بر ضد آنها بود، نزدیک میشوند. این تغییر در رفتار و نگرش آنها، علاوه بر مشکلات مالی، بار روانی سنگینی را بر دوش او میگذاشت.
این تغییرات تنها محدود به پسران رخسار نشد. دختر کوچک او، که تازه صنف ششم را تمام کرده بود، به وضوح تحت تأثیر این محیط جدید قرار گرفته بود. هر روز دخترک با اشتیاق و امید به آینده، سؤالاتی درباره تحصیل و حقوق خود میپرسید. او میپرسید: «مادر، چرا من حق ندارم مانند برادرم به مکتب بروم؟» این سؤال، در دل رخسار همچون چاقوی تیز میزد و فشار روانی را بر او بیشتر میساخت.
رخسار، که از این محدودیتهای جدید و نابرابریها به شدت متأثر شده بود، نمیدانست چگونه پاسخ دخترش را بدهد تا در سن کم او قابل درک باشد. او میدانست که نمیتواند واقعیتهای تلخ را به صورت مستقیم به او بگوید، چرا که این میتوانست تأثیر منفی بر روحیه او بگذارد.
هر بار که دخترش این سؤال را مطرح میکرد، رخسار سعی میکرد به گونهای پاسخ دهد که هم امید دخترش را حفظ کند و هم حقیقت را تا حد ممکن پنهان نگه دارد. او به دخترش میگفت: «مدرسه برای دختران هم مانند پسران مهم است و روزی خواهد رسید که همه بتوانند به مکتب بروند. برای اینکه ما هم بتوانیم به مکتب برویم، باید صبور باشیم و برای تغییر تلاش کنیم.»
رخسار با هر بار پاسخ دادن به دخترش، در دل خود دعا میکرد که روزی برسد که بتواند برای دخترش و همه دختران دیگر، دنیایی بهتر و عادلانهتر بسازد. او با امید به آینده و با تلاشهای مستمرش، به دنبال راههایی برای حمایت از خانوادهاش و تغییر شرایط موجود بود. زیرا دختر بزرگتر اش نیز دانشگاه اش نیمه تمام باقی مانده و حال در حالت افسردگی شدیدی قرار داشت. در این مسیر، او میدانست که باید به دخترانش نیرویی برای امید و شجاعت بدهد تا بتوانند با چالشهای پیش رو مواجه شوند و در آیندهای نزدیک به آرزوهای خود دست یابند، اما خودش مملو از ناامیدی، شکستگی و دلهره بود.
با این حال، رخسار با همهی این چالشها، تلاش میکرد امید و عزم خود را حفظ کند. او میدانست که برای حفظ اصول و باورهای خود و محافظت از آینده خانوادهاش، باید بیشتر از همیشه مبارزه کند. هر روز او به دنبال راههایی برای ایجاد تغییر و تاثیر مثبت بر زندگی پسرانش و دیگران بود و با تلاشهای مستمرش، تلاش کرد تا به خانوادهاش امید و ثبات بدهد.
رخسار با تمام تلاشهایش برای حفظ حقوق خانوادهاش، با واقعیت تلخی مواجه شده بود که قلبش را به درد میآورد: جامعهای که او زمانی به آن امید داشت، اکنون در برابر محدودیتهای افراطی طالبان که بر زنان تحمیل شده بود، سکوت کرده و به نظر میرسید که بسیاری این نابرابریها را پذیرفتهاند. مردان و زنان هر دو، زیر سایه ترس و فشار، به این محدودیتها تن داده بودند و هیچکس جرأت نمیکرد در مقابل این بیعدالتیها صدای خود را بلند کند. این موضوع برای رخسار به شدت ناامیدکننده بود.
رخسار، که همیشه زنی قوی و مبارز بود، حالا خود را در میان سکوت جامعه تنها و بییاور میدید. هر روز که میگذشت، نگرانیهای او نسبت به آینده دخترانش بیشتر میشد. او از خود میپرسید: «اگر من هم سکوت کنم، چه بر سر آینده آنها خواهد آمد؟» هر روز شاهد آن بود که دخترانش با چشمانی پر از امید به زندگی نگاه میکنند، اما او نمیخواست بگذارد که این امید به تدریج خاموش شود.
او احساس میکرد که راهحلی برای مقابله با این وضعیت پیدا نمیکند. رخسار به خوبی میدانست که مبارزه در چنین شرایطی، آن هم به تنهایی، کار سادهای نخواهد بود. اما از طرف دیگر، نمیتوانست اجازه دهد که دخترانش در این بیعدالتی بزرگ شوند و بیسواد بمانند. آموزش برای او همواره یکی از ارزشهای بزرگ بود، و نمیخواست که این ارزشها قربانی محدودیتهای جدید شوند.
او هر شب در سکوت و تنهایی خود فکر میکرد و به دنبال راهی بود تا بدون به خطر انداختن زندگی خانوادهاش، برای حقوق دخترانش بجنگد. او به این فکر میکرد که شاید باید راهی برای آموزش پنهانی دخترانش پیدا کند، حتی اگر جامعه در برابر این ظلمها سکوت کرده باشد.
خیاطی برای آزادی
رخسار تصمیم گرفت که تسلیم نشود. با وجود تمام مشکلات و چالشها، او به خود قول داد که راهی برای آموزش دخترانش پیدا کند، حتی اگر مجبور باشد این کار را در خفا انجام دهد. او به تدریج شروع به جمعآوری کتابها و مواد آموزشی برای دخترانش کرد و در خانه به آنها درس میداد. او میدانست که این مبارزه شاید طولانی باشد، اما حاضر بود هر کاری انجام دهد تا دخترانش از حق آموزش محروم نشوند.
در حالی که جامعه در برابر این نابرابریها سکوت کرده بود، رخسار در دل خود آتشی داشت که نمیگذاشت او نیز به این سکوت رضایت دهد. او میدانست که شاید نتواند تغییرات بزرگی ایجاد کند، اما حتی با کوچکترین قدمها هم میتواند آینده دخترانش را تغییر دهد. این امید و اراده او را به جلو میبرد، و هر روز به او نیرو میداد تا به مبارزه خود ادامه دهد.
رخسار فهمید که این دوران سخت نه تنها آزمونی برای او، بلکه فرصتی برای آموزش و الهامبخشی به نسل آینده است. با وجود همه مشکلات، او با امید به آیندهای بهتر برای خانواده و جامعه اش ادامه داد.
رخسار که تسلیم شرایط سخت زندگی و محدودیتهای طالبان نشده بود، تصمیم گرفت که از پس مشکلات به روش خود برآید. او که نمیخواست دخترانش را در برابر بیسوادی و نابرابریها تنها بگذارد، کسب و کار کوچکی در خانه به راه انداخت. رخسار با هنر خیاطی خود، کارگاهی در خانه ایجاد کرد و به زودی چند زن دیگر نیز در کنار او مشغول کار شدند. این کار نه تنها به او اجازه داد که درآمدی کسب کند، بلکه به زنانی دیگر نیز امید و فرصت تازهای بخشید تا در شرایط محدودیتها، بتوانند از این طریق معیشت خود را تأمین کنند.
کارگاه خیاطی رخسار به آرامی رونق گرفت و او توانست با درآمد آن دختر بزرگترش را برای تحصیل به ایران بفرستد. او به دخترش اطمینان داد که تحصیل حق اوست و باید برای آن بجنگد، حتی اگر این به معنای ترک وطن باشد. با پشتیبانی مالی از طریق کارگاه، رخسار این امکان را فراهم کرد که دختر بزرگترش در جایی که شرایط تحصیل فراهم بود، به تحصیلات خود ادامه دهد.
در کنار همه این فعالیتها، رخسار به آموزش دختر کوچکترش نیز توجه خاصی داشت. او هر وقت که از کارهایش فارغ میشد، مطابق تقسیم اوقات به آموزش دخترش میپرداخت. رخسار سعی میکرد مضامین مختلف مکتب را به او بیاموزد و او را تشویق به مطالعه میکرد. او میدانست که هرچند شرایط بیرون از خانه دشوار است، اما آموزش نباید متوقف شود.
رخسار همچنین به دنبال یافتن راههایی برای ادامه تحصیل دختر کوچکترش بود. او تلاش میکرد که مکتبهای آنلاین پیدا کند، تا بتواند حتی از خانه نیز به آموزش دسترسی داشته باشد. رخسار با تمام وجود به آینده دخترانش باور داشت و میدانست که هر چند شرایط سخت است، اما با پشتکار و تلاش میتواند برای آنها آیندهای روشنتر فراهم کند.
کارگاه کوچک رخسار، تبدیل به نمادی از مقاومت و اراده شد؛ جایی که نه تنها خود او بلکه زنانی دیگر نیز از آن سود میبردند. این کارگاه به رخسار و دیگران ثابت کرد که حتی در سختترین شرایط هم میتوان راهی برای ایستادگی و موفقیت پیدا کرد.
ZP از یک پوهنتون پزشکی در ولایت بلخ فارغ التحصیل شد و سپس به عنوان رئیس یکی از دانشکده های آن و درعین حال به عنوان قابله حرفه ای کار کرد. او امروز برای یک سازمان غیردولتی در ولایت هرات کار می کند.
توجه: مسئولیت محتوای مقاله به عهده نویسنده می باشد. شبکه افغان دیاسپورا در قبال اظهارات نادرست در این مقاله مسئولیتی نخواهد داشت.