از شیراز تا کندز: چرخه بی‌پایان آوارگی افغان‌ها

0 7
از شیراز تا کندز

Askar Khan, deported from Iran in June 2025, has resettled in northern Kunduz province.

نوشته: س‌ص احمد
کندز، افغانستان

وقتی عسکرخان ۵۴ ساله از زندگی‌اش سخن می‌گوید، داستان او نه سال‌های آرامش بلکه روایت مداوم از جابه‌جایی، فرار و بازگشت است. او در خانه‌ی ساده‌اش در کندز نشسته، تنها چند هفته پس از آن‌که همرای بیشتر اعضای خانواده‌اش از ایران اخراج شد، می‌گوید: «بزرگ‌ترین امیدم این است که کار ثابتی پیدا کنم تا بتوانیم در افغانستان بمانیم و دوباره مجبور به رفتن نشویم.»

 سخنانش خستگی دهه‌ها آوارگی را بازتاب می‌دهد؛ نخست در پاکستان، سپس در ایران، بازگشت به افغانستان، دوباره ایران و سرانجام اخراج دوباره.

برای عسکرخان، آوارگی نه یک فصل از زندگی بلکه تمام داستان زندگی‌اش است. سرگذشت او بازتاب تجربه‌ی میلیون‌ها افغان است که زندگی‌شان در مرزها، اخراج‌ها و جست‌وجوی بی‌پایان برای ثبات تعریف می‌شود.

زندگی‌ای شکل‌گرفته در مهاجرت

عسکرخان در ولسوالی خان‌آباد ولایت کندز به دنیا آمد و بزرگ شد. آموزش رسمی‌اش تنها تا صنف سوم دوام داشت؛ جنگ او را مجبور به کار در مزرعه کرد. وقتی ازدواج کرد، خشونت در قریه‌اش قرغان تپه ــ جامعه‌ای که تاجیک‌ها، پشتون‌ها و اوزبیک‌ها در آن زندگی می‌کردند ــ او را برای نخستین بار در زمان اشغال روس ها به فرار واداشت.

ایستگاه اول او پاکستان بود. پنج سال در پیشاور و سپس کراچی زنده‌گی کرد و به‌عنوان کارگر روزمزد امرار معاش نمود. او به یاد می‌آورد: «زندگی بسیار سخت بود. حتی نتوانستیم بیماری قلبی دخترم را درمان کنیم.» در جست‌وجوی شرایط بهتر، خانواده‌اش را به ایران برد و سرانجام در شیراز مستقر شد.

شیراز برای نزدیک به دو دهه هم پناهگاه بود و هم زندان. عسکرخان در فارم‌های گاوداری کار می‌کرد و فرزندانش تلاش داشتند به‌سختی درس بخوانند. مهاجران مجبور بودند کارت‌های سرشماری بگیرند که هر سال تمدید می‌شد، اما حتی نان هم جیره‌بندی بود.او می‌گوید: «نان سهمیه‌ای بود. مردها و زن‌ها در صف‌های جدا ایستادند. مهاجران نمی‌توانستند آزادانه مانند ایرانی‌ها نان بخرند.»

محدودیت‌ها و نظارت مداوم سنگین بود. آزار پولیس همیشگی بود. «دو بار دستگیر شدم. یک بار فقط به خاطر داشتن یک چاقوی کوچک در جیبم. به دزدی متهمم کردند و پول گرفتند. به ما توهین می‌کردند و ما را ‘افغان‌های کثیف’ می‌نامیدند.»

بازگشت به نا‌امیدی

در سال ۲۰۱۴، خبرهای افغانستان امیدوارکننده به نظر می‌رسید. با پایان دوره حامد کرزی و آغاز حکومت اشرف غنی، عسکرخان فکر کرد زمان بازگشت فرا رسیده است. پس‌انداز اندکش را آماده کرد و خانواده‌اش را به کندز آورد. اما امیدها زود از بین رفت.

در سال ۲۰۱۵، کندز به دست طالبان سقوط کرد. خانواده ای عسکر خان خانه و زمین کرایه‌ای‌شان را از دست داد. او می‌گوید: دوباره همه‌چیز را از دست دادیم مجبور شدیم دوباره به ایران برویم ــ جایی که شرایط حتی سخت‌تر شده بود.

فرزندانش مدتی درس خواندند، اما مشکلات مالی و همه‌گیری کرونا آنان را از مکتب بازداشت. یکی از پسرانش در ۲۰۱۶ تلاش کرد به اروپا برود؛ دو بار در مرز ایران و ترکیه دستگیر شد. عسکرخان روایت می‌کند: «بار دوم در ۲۰۲۱، مرزبان‌ها شکنجه‌اش کردند و پایش را شکستند. حالا در پایش پلیت فلزی دارد و هنوز امیدوار است برای درمان به ایران برگردد.»

در همین زمان، اخراج مهاجران در ایران شدت گرفت. از پناهندگان خواسته شد ظرف ۶۲ روز نامه‌ی اخراج بگیرند وگرنه بازداشت می‌شوند. خانواده‌ها به‌صورت دسته‌جمعی همراه با سرپرست خانواده اخراج می‌شدند. عسکر خان می‌گوید: «کسانی که تأخیر می‌کردند جریمه و اخراج می‌شدند.» خانواده شش‌نفری او از طریق نیمروز به کابل و سپس به کندز بازگردانده شدند.

تلاش برای ثبات

اخراج حمایتی اندک به همراه داشت: سیم‌کارت، بیسکویت و دو هزار افغانی (حدود ۳۰ دالر) به هر فرد. عسکرخان با تلخی می‌افزاید: «صاحبان خانه در ایران پول ما را ندادند. ما بی‌چیز برگشتیم.»

اکنون در کندز، خانواده با بیکاری و بی‌سرنوشتی روبه‌رو است. دختر متأهل و پسر کوچک‌ترش هنوز در ایران زندگی می‌کنند و از ترس پولیس مخفی شده‌اند. در افغانستان، حکومت طالبان فرصت اندکی فراهم می‌کند. او می‌گوید: «فقط فارغان مدرسه یا کسانی که رابطه با طالبان دارند، کار پیدا می‌کنند. کارمندان حکومت پیشین برکنار شده‌اند.»

اگرچه جنگ گسترده کاهش یافته، حس ترس همچنان باقی است. عسکرخان می‌گوید: «امنیتی نسبی هست، اما هیچ اطمینانی وجود ندارد. مردم باور دارند طالبان سقوط می‌کنند، اما هیچ‌کس نمی‌داند کی.»

آرزوی او ساده است: ماندن. او به آرامی می‌گوید: «می‌خواهم همین‌جا در افغانستان بمانم. نمی‌خواهم فرزندانم همان زندگی آوارگی مرا تکرار کنند.»

اما زمستان در راه است و بدون پس‌انداز، زمین و کار، بقا دشوار است. عسکرخان اعتراف می‌کند: «ترس ما حالا بیکاری، زمستان پیش‌ِرو و بی‌ثباتی آینده است.»

داستان او چرخه‌ی بی‌رحمانه‌ای را نشان می‌دهد که پناهندگان افغان در آن گرفتارند. در ایران، او و میلیون‌ها نفر دیگر با تبعیض و آزار پولیس زنده‌گی کردند ــ تحمل شدند، اما هرگز پذیرفته نشدند. در افغانستان بازگشتند اما با بی‌کاری، بی‌ثباتی و آینده‌ای نامعلوم روبه‌رو شدند.

سه سال پیش، عسکرخان حتی برای اسکان مجدد در کشور ثالث نزد کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان ثبت‌نام کرده بود، اما اخراج، این امید را نابود کرد. او می‌گوید: «در زمان جنگ ایران و اسرائیل، افغان‌ها در هر ولایت دستگیر، آزار و شکنجه می‌شدند؛ ما جهنم را تجربه کردیم.»

با این همه، عسکرخان هنوز رویای شکننده‌ای دارد. پس از دهه‌ها عبور از مرزها، او تنها خواهان ثبات در وطنش است. آیا افغانستان چنین آینده‌ای برای او و خانواده‌اش فراهم خواهد کرد، هنوز معلوم نیست.

فعلاً او در کندز منتظر است؛ مردی که عمری از یک کشور به کشوری دیگر در حرکت بوده، با این امید که روزی زندگی فرزندانش بالاخره آرام بماند.

SS Ahmad is a freelance researcher and journalist based in, Kabul Afghanistan. 

Note: The contents of the article are of sole responsibility of the author. Afghan Diaspora Network will not be responsible for any inaccurate or incorrect statement in the articles.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *