روایتی از زندگی زنان تحت حاکمیت طالبان
ماهنور
من “ماهنور” هستم شهروندی جغرافیای بنام افغانستان که در نقشه جهانی به عنوان یک سرزمینی فراموش شده جا دارد اما مردم آن از کوچکترین حقوق انسانی خویش محرومند.
من برای پیشرفت و ترقی این سرزمین اهداف و پلان های بزرگی داشتم و برای تحقق بخشیدن اهدافم ۱۶ سال تحصیل کردم، با بهترین نمرات از یکی از دانشکده های طبی از ولایت بلخ فارغ التحصیل شدم و بعد به عنوان ریس همان دانشکده تلاش میکردم قابله های مسلکی به جامعه تقدیم کنم تا بتوانم ازین طریق دوای درد زنانی شوم که از اثر عدم وجود قابله های مسلکی و خدمات صحی معیاری جان شان را هنگام ولادت از دست میدادند و بعد بی سر و صدا مظلومانه در گوشه ی دفن می شدند.
طالبان در اولین اقدام تحصیل را برای دختران منع کردند و به دنبال آن کار برای زنان هم چنان منع شد هزاران زن و دختر به بی سرنوشتی محض فرو رفتند. روزی که به من گفته شد دفتر کارم را ترک کنم و دیگر حضور نیابم بغض نفسگیر گلویم را میفشرد از من خواسته می شد آرام بمانم صدا و بغضم را قرت بدهم آواز بلند نکنم و در چهار دیواری خانه ام در وطن خودم برای همیش حبس شوم. آن روز فراموشم نمی شود در مقابل محصلین که خودم همیشه الگو شجاعت بودم شکستم اشک در چشمانم حلقه زده بود اما ناچار بودم اشک نریزم تا نگاه های هراسان دختران که در مقابلم ایستاده بودند بیشتر ازین نگران نشود، اما قلبم خون گریه میکرد و نگران آینده دخترانی بودم که با شکستن ده ها تابو و پذیرفتن حجاب افراطی و اجباری حاضر بودند برای اهداف شان تلاش کنند. لحظاتی که میخواستم از دفتر کارم بیرون شوم روی یک یاداشت کوچک نوشتم “ما بزودی قوی تر بر میگردیم و این تحقیر را جواب خواهیم داد.”
آیا اهداف من و امثال من برای بقای این سرزمین نفرین شده زیانی داشت!؟
از آن روز شوم ۲ سال گذشت آن یاداشت هنوز روی میز دفتر کارم موجود است. رویش خاک نا امیدی نشسته است و من حتی اجازه ندارم داخل آن دفتر شوم. بعد از آن مشکلات روانی، نا امیدی، بیچارگی و مشکلات اقتصادی سخت دامن گیرم شد.
من کسی بودم که تمام مشکلات محصلین آن دانشکده را حل میکردم اما دیگر جوابی به سوالات شان ندارم هر بار که از من در مورد آغاز دانشگاه ها میپرسند جز یک بغض و آه حسرت آمیز چیزی در بساط ندارم. برای شان امید میدهم اما خودم نیز به حرف های خودم باور ندارم. لبریز شده ام از شکایت برای روزگار دخترانی که گناهی جز زن بودن ندارند که میبینم حال شان خوب نیست، کاری از دستم بر نمیآید برای معصومیت های که بی رحمانه قربانی این رذالت می شوند.
بعد از مشکلات فراوان و انتظار دردناک یک ساله تلاش کردم مسیر اهدافم را تغیر بدهم که موفق شدم در غرب افغانستان ولایت هرات به یکی از دفاتر خارجی شامل وظیفه شوم تا هم بتوانم کمک اقتصادی به خانواده ام شوم و هم ازین طریق خود را از افسردگی نجات بدهم، اما نمیدانستم دوره دشوار تر زندگی من آغاز شده است.
خوشحالی ام بابت بدست آوردن وظیفه جدید چندی طول نکشید که با قوانین مزخرف امر باالمعروف مواجه شدم یکی از قوانین مسخره آنها این است که در سفر ۱۰۰ متری هم با من باید محرم موجود باشد و یا من اجازه ندارم با هیج یک از همکاران مرد ام صحبت کنم حجاب من باید بقره باشد و من حتی اجازه ندارم از ترانسپورت که دفتر کارم برای همه در نظر گرفته؛ بدون محرم استفاده کنم. تلاش دارند با هر اقدامی زنان را ضعیف جلوه دهند تحقیر کنند و نگاه حقارت به سوی ما بیبنند.
یک مورد که در ارتباط به شغل من را می آزارد این است که هر از گاهی بدون اطلاع قبلی دروازه های محل کار ما به روی ما بسته می شود و ما با نا امیدی کامل دوباره به خانه های خود بر میگردیم. و اثرات سوء آن ماه ها روان ما را آسیب میزند.
مورد دیگری که برای من خیلی ناراحت کننده است این است که رفتار مردان جامعه، مخصوصا همکاران مرد در محل کار با من و دیگر زنان خیلی تبعیض آمیز است گویا ما تنها با طالبان طرف نیستیم بلکه کتله عظیم جامعه که نیم آن را باسوادان تشکیل میدهد به ما زن ها دید طالبانی دارند.
اما من با خود عهد کرده ام که توقف نمیکنم خداوند من را جنس آزاد آفریده و تا زمانی که نفس دارم تلاش خواهم کرد جواب این تحقیر ها را بدهم من دختری کوچکی دارم که نگران آینده اش هستم من ناچارم برای او تلاش کنم تا نرسد روزی که صنف شش را تمام کند و دیگر اجازه ی ادامه دادن نداشته باشد. چگونه برای او بفهمانم که او محکوم است به پس زده شدن، به ضعیف جلوه دادن و به زندانی شدن؟ هر چند تلاش دارم او را از این جامعه به گند کشیده شده دور نگهدارم اما موفق نمی شوم ذهن کوچک اش متوجه فرق زندگی اش با سبک زندگی پسران شده است و به هزاران سوالات که در چشمان معصومش موج میزند جوابی ندارم. او نمیداند تنها جرم او دختر بودنش است که بیشک اگر حق انتخاب می داشت بازهم دختر بودن را انتخاب میکرد چون دختر بودن در این سرزمین شجاعت میخواهد که فقط در وجود دختران همین سرزمین قابل لمس است.
آن روز غم انگیز را نیز نمیتوانم فراموش کنم که دخترکم در گوشه ی از اتاق ناراحت نشسته بود با چشمان قهوه ی مملو از اشک به سوی من میدید چشمان معصومش آینه روح آسیب دیده اش بود به آرامی سوال کرد „مادر جان من نمیتوانم مثل شما داکتر شوم؟ کاکا طالب چرا مره دوست نداره؟”
کنارش زانو زدم و در حالیکه دستان کوچکش را بین انگشتانم نوازش میدادم برایش گفتم تو بی نظیری عشق من، مانند گل زیبا میان یک باغ وسیع، زیبا توانمند و متفاوت! کی گفته تو نمیتوانی داکتر شوی؟
او مردد به زمین نگاه کرد و گفت “پس چرا امید پسر مامایم می گوید دو سال بعد کاکا طالب اجازه نمیدهد من و هم صنفانم مکتب برویم اگر مکتب نرویم چطور داکتر شوم چطور مثل شما مریض ها ره دوا بدهم چطور خنده نی نی گک ها را بیبنم؟”
او با ادای هر کلمه هق میزد و من به بار چندم در مقابل سوال های او کم آوردم. صدای شکستن قلب او را میان گریه هایش با تمام وجود شنیدم اما من الگوی او بودم نباید کم می آوردم. چانه اش را بالا آوردم و با نگاه در چشمان معصوم و نافذش قاطعانه بیان کردم این وضعیت دشوار میگذرد آفتاب دوباره به سرزمین ما طلوع میکند تو با دوست هایت یکجا از مکتب فارغ می شوی و من قدم به قدم در این راه با تو خواهم بود. برای این آرزو های زیبای تو میجنگم و روز فراغتت از دانشگاه باهم می رقصیم و جشن می گیریم!
او لبخند زد و خوشحال به آغوشم آرامید آن روز خاموشانه وعده ی میان من و او مبدل شد که من برای تحقق آن وعده هر چی بتوانم انجام میدهم.
نخواستم در مورد اینکه چرا طالبان او و امثال او را دوست ندارد چیزی بگویم که سبب شود قلب مهربانش مملو از کینه شود که این عقده او را از خودش متنفر خواهد ساخت در حقیقت خودم نیز دلیلی آشکاری برای این حجم از نفرت طالبان در مقابل هم جنس هایم را درک نمیکنم.
زندگی زنان در این کشور همواره تحت تاثیر فرهنگ های نادرست اجتماعی و مذهبی قرار داشته است؛ فرهنگ برخواسته از ذهن های مریض و سلطه گرانه مردان عقب مانده که بوی از منطق و انسانیت ندارند.
قبل از روی کار آمدن حکومت امارت اسلامی شگوفه های امید در حال شگفتن بود زنان آرام آرام جوانه میزدند و آزادی انسانی شان بدست می آوردند. مبارزات چندین دهه زنان برای حقوق شان داشت به موفقیت نزدیک می شد. مردان نیز درک میکردند زنان جنس آزاد و مستقل هستند و دیگر سلطه گری های شان جواب نمیدهد.
اما شوربختانه، بخت با زنان یار نبود و ابر سیاه و تیره ی جهالت بر آسمان افغانستان حاکم شد با هر تازیانه ی که توسط این گروه به بدنه یک زن وارد می شد افغانستان را چند دهه عقب تر راند با ایجاد قوانین ضد بشری، تن زنان در حسارت های شان لرزید، به قول شارل دومنتسکیو ( فیلسوف و آگاه مسائل سیاسی فرانسوی ): “فساد یک جامعه دو قسم است: یکی موقعی که مردم قوانین را مراعات نمیکنند که این درد چاره پذیر است. و دیگر اینکه قوانین مردم را فاسد میکند که این درد درمانی ندارد زیر درد ناشی از خود درمان است.”
این طور بود که آهسته آهسته در وجود مردان این سرزمین نیز توسط قوانین زن ستیزانه این گروه، ذهنیت طالبانی شکل گرفت و زنان توسط پدر، برادر و همسر خودش حبس خانگی شد. و از طرف دیگر طالبان بزرگترین نهاد که دهه ها برای حقوق زنان می جنگید تبدیل به بزرگترین نهاد علیه زنان کردند وزارت امور زنان تبدیل به وزارت ارشاد و عودت شد و زنان توسط همین نهاد محکوم به حبس خانگی شده و مدام در سرک و بازار توسط مگس های سفید پوش و چرکین اش اذیت می شوند.
دختران این سرزمین کوچکترین حق اظهار نظر در مورد زندگی خودشان را ندارند در منزل توسط پدر، برادر و همسر سرکوب می شوند و در بیرون توسط مزاحم های امرباالمعروف!
بارها پیش آمده است که این مزاحم ها تاکسی ران را مجبور کرده منی که محرم ندارم را پیاده کند. فروشنده مجبور است به زن که محرم ندارد اجازه ورود به مغازه اش ندهد و زن که بعد از گذشتن از هفت خوان رستم اجازه کار در بیرون را دریافت میکند باید با خود یک مرد هم داشته باشد گویا این گروه از همجنس های خود شان که همان مردان است میترسند.
اما این پایان راه نیست ما روزی دوباره جوانه خواهیم زد چون هر بار که ما را حذف کردند ما جوانمردانه از دل سنگ ها رشد کردیم و به شگوفه زدن ادامه دادیم.
ما اینجا میمانیم و برای شکستن زنجیر های پای مان تلاش میکنیم تا روزی دوباره شاهد آزادی سرزمین مان باشیم. ما برای حال خوب ما می جنگیم. قوی بودن در دنیای ما یک انتخاب نیست بلکه اجبار است. اوضاع هر قدر میخواهد بد شود زخمی می شویم، زمین میخوریم اما شکست هرگز!
من عمیقا باور دارم ما آفریده نشده ایم تا حسارت بکشیم ما جنس آزاد آفریده شده ایم و برای بدست آوردن این حق آرام نخواهیم نشست.
ما جهان را تسلیم خواسته های مان میکنیم و باور داریم دختران ما دوباره مانند کبوتران سفید به سوی مکتب پرواز میکنند. شرایط برای زنان تغیر میکند جمع مان دوباره جمع می شوند باهم میگوییم باهم میخندیم با هم زندگی میکنیم و برای پیشرفت و ترقی خاک مان سهم خود را ادا میکنیم.
ماهنور فیمینست و فعال حقوق زنان در غرب افغانستان است که تلاش میکند فریاد خفته در گلوی زنان افغان را انعکاس دهد.
توجه: مسئولیت محتوای مقاله به عهده نویسنده می باشد. شبکه افغان دیاسپورا در قبال اظهارات نادرست در این مقاله مسئولیتی نخواهد داشت.